خاطره ای از پدر شهیدحسین غنیمت پور (اهل شاهرود)
خاطره ای از پدر شهید:
قبل از انقلاب در خواب امام خمینی (ره) را دیدم که به منزل ما آمد و گفت: «فلانی! بچهها رو جمع کن تا نصیحتی به شما بکنم.».
حرف ایشان را گوش کردم. وقتی بچهها دور هم نشستند، در حالیکه نگاهش به حسین بود، گفت:«شما از اول راه راست رفتهای، از حالا به بعد هم همین راه رو ادامه بده! »
حسین هم محو صورت نورانی امام بود. از امام پرسیدم:«چرا شما اینقدر به حسین توجه داری؟»
گفت: «او در آینده سرباز امام زمان میشه. »
بعد از چند لحظه امام ایستاد. در حالیکه به سمت در میرفت، گفت:«مراقب حسینت باش که سرباز امامه. »
قبل از اینکه از در بیرون برود، برای سومین بار سفارش حسین را به من کرد و رفت.
خاطره ای از مادر شهید:
قبل از شروع جنگ تحمیلی، به خانهی همسایه رفتم. گفت: «حاج خانم، خوش به سعادتتون!»
گفتم: «مگه چی شده؟».
گفت: «دیشب خواب شیرینی دیدم »
گفتم: «برام تعریف کن !»
گفت: «خواب دیدم حسین شما در رکاب امام حسین در صحرای کربلا میجنگه. به خاطر گرمای هوا حسین تشنه شد. پیش امام رفت و از او آب خواست. امام کاسهای پر از آب به او داد. حسین آب را تا آخر خورد و چیزی نگفت. امام حسین نگاهی به او انداخت و گفت: “چرا السلام علیک نمیگی؟”
حسین پیش پای امام زانو زد و گفت: “من عاشق شمام."بعد در حالی که اشک در چشمانش موج میزد، گفت: “السلام علیک یا ابا عبدالله »